زنگ زده میگه (با همون لحن بامزه ش مواقعی که میخواد ناراحتیشو نشون بده!) خانمی رو بردن!
میگم کجا؟
میگه داشتن میرفتن عروسی! انقد وایسادم نگاش کردم که کوچیک و کوچیکتر شد...
میگم خدا کنه جاهای خوب ببرنشو صاحبای خوبی باشن...
امروز فروختیمش!
چه خاطره های دونفره ای باهاش داشتیم،
چه مسافرتای دونفره ای که باهاش رفتیم،
ماشین خوب و خوش دستی بود و اصلا اذیتمون نکرد!
دوهفته قبل از خواستگاری من خریده بود و دوسالش نشده بود که فروختیم...
بخاطر پول پیش خونه...
خدا کنه برای صاحب بعدیشم خیر داشته باشه...